حتما بارها شنيدهايد كه جدايي والدين زندگي فرزندان را تباه ميكند و عامل اصلي تمامي مشكلات روحي و رواني و رفتاري فرزندان به شمار ميآيد. تحقيقات بسيار زيادي در مورد تأثير جدايي والدين بر زندگي فرزندان انجام شده است كه اغلب آنها بدون بررسي علل مشكلات رفتاري يا ذهني كودكان طلاق، با نگاهي سطحي و ساده، جدايي والدين را عامل تمامي اختلالات رفتاري ذكر كردهاند و با توجه به اين فرضيه اشتباه، مانع جدايي بسياري از زوجها شدهاند. ولي آيا زندگي كردن كودك در يك خانه پرتشنج كه افراد آن رابطه سرد و بيروحي با يكديگر دارند آسيب كمتري به روح و روان او وارد ميآورد؟
سارا مك لين، پژوهشگر آمريكايي در اين مورد ميگويد: علت مشكلات روحي فرزندان طلاق، جدايي والدين يا زندگي كردن آنها با يكي از والدين نيست، بلكه تشنجها و درگيريهاي خانوادگي و اختلافات والدين پيش از جدا شدن، باعث بر هم خوردن آرامش ذهني آنها ميشود و به دنبال خود معضلات رفتاري را به همراه ميآورد. وي معتقد است جدايي به تنهايي آسيبي به هيچ يك از افراد خانواده وارد نميكند بلكه مشكلات پيش از آن و عواملي كه موجب رسيدن خانواده به نقطه پايان ميشود، موجب ايجاد مشكل در روح و روان كودك و حتي والدين خواهد شد.
جوزف هوپر، پژوهشگر مسائل خانواده ميگويد: زماني بقاي يك زندگي خانوادگي براي كودك مفيد است كه درگيريها و مشكلات اعتقادي و سليقهاي والدين محسوس نباشد، زيرا در غير اين صورت دوام يك زندگي نه تنها به سود كودك نيست بلكه باعث تشديد تشويشهاي ذهني و مشكلات روحي او ميشود.
پل آماتو، استاد جامعهشناسي در دانشگاه نبراسكا و آلنبوث، استاد دانشگاه پنسيلوانيا تحقيق همه جانبهاي انجام داده و اعلام كردند واقعيت اين است كه بسياري از خانوادهها بدون اينكه درگيريهاي شديد يا اختلافات عميق داشته باشند از هم پاشيده ميشوند. آمار نشان ميدهد هفتاد درصد از كل طلاقهاي صورت گرفته در ايالت متحده آمريكا مربوط به زوجهايي بوده كه با يك دوره مشاوره كوتاه و حتي با تفكر و همدلي بيشتر، قادر به ادامه زندگي بودهاند و بدون ترديد اين شرايط براي فرزندان مناسبتر است.
آنها پيشنهاد ميكنند والديني كه مشكلات جدي با يكديگر ندارند سريع تصميم به جدايي نگيرند زيرا نميتوان از اثرات منفي اين پديده اجتماعي بر فرزندان غفلت كرد. بهتر است زوجها تا زماني كه فرزندانشان دوران بلوغ را پشت سر ميگذارند كانون خانواده خود را حفظ كنند و در صورت باقي ماندن مشكل، پس از سپري شدن دوران بحراني فرزندانشان تصميم به جدايي بگيرند. البته اين مسأله تنها شامل خانوادههايي ميشود كه مشكلات و درگيريهاي آنها اندك است، زيرا زندگي كردن كودك در يك خانه پر تشنج و پردرگيري، نه تنها تأثيري مثبت بر ذهن و رفتار او ندارد بلكه آسيبهاي بسيار جدي به روح و روان وي وارد ميكند.
مگي گالاگر در كتاب “يك جدايي مسالمتآميز” آورده است: معمولاً طلاق به عنوان راه حلي براي پايان بخشيدن به درگيريها و تنشها پيشنهاد ميشود اما آيا واقعا طلاق موجب خاتمه يافتن درگيري بين زوجين ميشود؟ آمارها نشان ميدهد تنها 12 درصد از زوجها پس از طلاق رابطهاي مسالمتآميز و بدون درگيري با يكديگر دارند و ميتوانند براي تأمين خواسته فرزندشان يا ايجاد آرامش براي وي رابطهاي نسبتاً آرام و دوستانه داشته باشند، اما 50 درصد از زوجها پس از طلاق با يكديگر رفتاري تندتر دارند و مشاجرات و درگيريهاي آنها با شدت بيشتر و اغلب در حضور فرزندان صورت ميگيرد. اين روابط با گذشت مدت زماني حدود 5 سال از تاريخ طلاق به يك كينه و دشمني ديرينه بدل ميشود و كودكان را وارد يك ميدان جنگ ميكند. پس در واقع، راه حل در جدايي نيست، در تغيير شرايط است، زيرا تا پيش از آن زوجها در يك محيط و زير يك سقف بودند و حالا اغلب مشاجرات به صورت تلفني يا از طريق رابط و واسطه انجام ميشود. حال اين سؤال پيش ميآيد كه آيا طلاق باعث كاهش درگيريها و تنشها در خانواده ميشود و آرامش را به كودكان آن خانوادهها باز ميگرداند؟
روشن است كه براي پايان بخشيدن به درگيريها و تنشهاي موجود بين زوجين، جدايي و طلاق آخرين راه است، اما بدون ترديد اين درگيري و مشاجره دو زوج نيست كه باعث بر هم خوردن آرامش كودك ميشود بلكه درگيري و اختلاف والدين كودك است كه امنيت را در محيط خانه از بين ميبرد و او را موجودي ضعيف و افسرده ميكند و طلاق نيز باعث كاهش اين مشاجرات نخواهد شد پس تأثير مثبتي روي فرزندان ندارد مگر اينكه والدين با آگاهي از موقعيت خود و فرزندانشان عملكرد خود را تغيير دهند و كاري كنند كه هم به نفع آنها باشد و هم باعث حفظ سلامت فرزندشان شود.
مگي گالاگر، در صفحه 103 كتاب “برافكندن ازدواج”، ( The Abolition Of Marriage) ميگويد: طلاق باعث تشديد درگيريهاي والدين و مشاجرات آنها ميشود و آسيبهاي وارد شده به فرزندان را افزايش ميدهد. آمار نشان ميدهد دو سوم از زوجها حتي پس از 5 سال از تاريخ جدايي خود نسبت به يكديگر احساس عصبانيت و خشونت ميكنند و به دنبال راهي هستند تا اين كاستيهاي روحي و رواني را جبران كنند. در اين شرايط، اغلب به منافع و مصالح فرزندشان يا نظريات كارشناسان توجهي ندارند و تنها با پرخاشگري و خشونت موجب سبك شدن بار مشكلات خود ميشوند، اما اين سبك شدن باعث تشديد اختلالات روحي و رواني فرزندان ميشود كه شاهد اين رفتارهاي پرتشنج در محيط خانواده هستند.
يك طلاق خوب و مسالمتآميز از دوام يك ازدواج پرتنش بهتر است
تا پيش از دهه 70 ميلادي، اغلب والدين خود را موظف ميكردند كه براي تأمين آرامش و سلامت رواني فرزندانشان حرفي از جدايي به ميان نياورند و عليرغم اختلافات و درگيريهاي بسيار به زندگي زناشويي خود ادامه دهند اما پس از آغاز اين دهه، نظريه تازهاي مطرح شد كه بر ساختار ذهني و فكري خانوادهها تأثير گذارد. نظريه جديد بر اين مبنا بود كه زندگي فرزندان در خانوادههايي كه پر از تنش و درگيري است اثرات بسيار مخربي بر فكر و روح آنها دارد، پس جدايي والدين براي اين دسته مفيدتر و بهتر است. با اعلام اين نظريه جديد تعداد زيادي از خانوادههاي پرتشنج به اين راه حل تازه روي آوردند و جدا شدن والدين باعث بازگشت آرامش به زندگي فرزندان شد.
روزاليند بارنت، پژوهشگر استراليايي ميگويد: فرزندان خانوادههاي پرتنش، مشكلات رفتاري بيشتري نسبت به فرزندان طلاق دارند، بنابراين اگر والدين به جاي تلاش براي تداوم يك رابطه پر از درگيري و مشاجره اقدام به جدايي كنند و پس از جدايي يك رابطه سالم و مسالمتآميز با همسر سابق خود كه پدر يا مادر فرزندشان است برقرار سازند، خواهند توانست به سلامت روان فرزندشان كمك كنند و باعث ارتقاي شخصيت او شوند. وي افزود: در بسياري از موارد، طلاق باعث رها شدن زنان از تنش و افسردگي ميشود. مادران سالمتر و شادابتر ميتوانند فرزنداني آرامتر و فعالتر تربيت كنند و موجب تقويت اعتماد به نفس آنها شوند.
شادابتر شدن مادر و بازگشت وي به زندگي عادي باعث ايجاد انگيزه در فرزندان ميشود و به آنها اطمينان ميدهد كه در هر مرحله از زندگي ميتوان با مشكلات مبارزه كرد و سربلند بيرون آمد.
اغلب والدين پس از جدايي، مقاومت بيشتري در برابر مشكلات پيدا ميكنند و فرزندانشان را براي پذيرش شرايط سخت زندگي آماده ميكنند. به همين دليل اكثر فرزندان طلاق استقلال بيشتري دارند و در تصميمگيريهاي خود با اقتدار بيشتري حركت ميكنند. اندرسون، پژوهشگر آمريكايي در مورد دليل اين مسأله ميگويد: زماني كه يك زن خود را از زندگي پرتشنج رها ميكند، از نظر ذهني و روحي با مشكلات زيادي مواجه است كه براي از ميان بردن آنها احتياج به استقلال فكري و اقتدار شخصيتي دارد و به تدريج به تقويت اين نيروهاي دروني ميپردازد و براي اينكه فرزندانش در شرايط مشابه آسيب كمتري ببينند، سعي ميكند اين نيروها را در آنها ايجاد كند. بنابراين فرزندان اين مادران مقتدر و توانمند، گامهاي محكمتري در زندگي خود برميدارند و موفقيتهايي مشابه با ديگر افراد جامعه خواهند داشت البته تنها در صورتي كه والدين پس از جدايي، رفتاري خشونتبار و كينهجويانه با يكديگر نداشته باشند و محيطي نسبتاً آرام را براي فرزندانشان فراهم كنند
پژوهشها نشان ميدهد فرزنداني كه پس از جدايي والدين بتوانند با هر دو والد خود ارتباط نزديك داشته باشند و در هر دو محيط احساس امنيت و آرامش كنند كمترين آسيب را ميبينند. طبق آمارهاي موجود، درصد شكست رفتاري در اين قشر، كمتر از فرزندان والديني است كه پس از جدايي هنوز مشاجرات پيدرپي دارند و نتوانستهاند به آرامش لازم دست پيدا كنند. همچنين نسبت مشكلات رفتاري در فرزندان خانوادههايي كه هميشه شاهد درگيري و مشاجره والدين هستند بيشتر از فرزندان طلاق است. اين در حالي است كه مشكلات رفتاري در فرزندان خانوادههايي كه يكي از والدين بهدليل مشكلات اخلاقي و جرايم مختلف در زندان هستند يا به هر دليلي منزل را ترك كردهاند، بسيار زياد است. مترجم: م مشهدي رجبي
سلام میشه لینک داخل مطلبو چک کنید.برای من
مشکل داشت.ممنون
داخل این متن لینکی نیست