کودک درون آن بخش از وجود ماست که دوست دارد کودکی کند؛ یعنی اینکه درست مثل یک بچه سرزنده و با هیجان باشد. کودک درون ماست که ما را وا میدارد شعر بگوییم، شوخی کنیم، در هپروت تخیلاتمان سر کنیم و بچه بازی در بیاوریم. کودک درون ماست که قهر میکند.
«کودک درون» اصطلاحی است که بسیار شنیده ایم و هر چند بیشتر به شوخی و طنز از آن استفاده می کنیم، اما مبحثی مهم در روان شناسی است که حتی در درمان رفتارهای ناهنجار و عادات و اضطراب های به جا مانده از دوران کودکی به روان کاوان و روان پزشکان کمک می کند. داستان فیلم «آتش بس» را به یاد دارید؟ داستانی که در آن، روان پزشک فیلم «آتش بس» ماجرای طولانی لج و لج بازی یک زوج را که محمدرضا گلزار و مهناز افشار در آن ایفای نقش می کنند، با کمک گرفتن از کودک درون شان به پایان برد.
کودک درون همان بچه کوچکی است که دوست دارد تربیت شود، مورد توجه و مراقبت قرار گیرد و او را دوست داشته باشند. روح آزاد، شیطان و بازیگوشی است که شما آن را سر به راه کرده و کنترل می کنید، او عاطفی و حساس است، شما او را هدایت کرده و آرام می کنید، با این حال در درون شما زندگی می کند. او خلاق و هنرپیشه است، شکل یافته و سامان دهی شده و نیازمند رهایی است. کودک درون همان شمایی است که درد می کشید، نادیده گرفته می شوید، خود را از دید دیگران پنهان کرده و وجود خود را انکار می کنید. این کودک همیشه در زیر سطح قرار دارد و موجب نگرانی و ترس شما از مورد سوء استفاده قرار گرفتن می شود.
کودک درون آن بخش از وجود ماست که دوست دارد کودکی کند؛ یعنی اینکه درست مثل یک بچه سرزنده و با هیجان باشد. کودک درون ماست که ما را وا میدارد شعر بگوییم، شوخی کنیم، در هپروت تخیلاتمان سر کنیم و بچه بازی در بیاوریم. کودک درون ماست که قهر میکند.
شمایی که در زمان جوانی عاشق بازی و شادی و سبک سر بودید. همان کسی که شما آن را با شخصی بالغ، جدی و دارای رفتار تکلیف گرا جایگزین کردید. کودک درون شما گم شده یا فراموش شده اما هنوز هم در ناخودآگاه شما ساکن است. کسی که می داند چگونه بازی کند و خوش بگذراند و به شما کمک می کند تا خستگی را از خود دور کرده و استرس را در زندگی خود کنترل کنید. شخصی که اگر آسان بگیرید، جدی بودن خود را رها کنید، بر ترس تان غلبه کنید و انعطاف پذیری و تغییر را در زندگی خود بپذیرید، می توانید او را به عنوان یک بزرگسال در نظر بگیرید. شخصی در درون شما که برای انجام کارهایش نیازمند حمایت و تشویق از طریق ابزارهای متفاوت است. از این طریق می توانید زندگی جدید و سالمی داشته و فرصتی برای رشد شخصی بیابید.
● جایگاه کودک درون
کودک درون در هر شخص بالغ و بزرگسالی وجود دارد. در حافظه یا ناخودآگاه ما وجود دارد زیرا هر کدام از ما خاطرات تلخی از گذشته داریم که انگیزه فعلی و آینده ما را شکل می دهد. او به رویاها یا خیال بسیاری از ما می آید. ما می توانیم به وضوح مجسم کنیم که این کودک چه شکلی است، چه احساسی دارد و چگونه عمل می کند.
کودک درون در ارتباط با دنیای روحی ما است، زیرا بیشتر در قلمروی روح ما قرار دارد تا در قلمروی رفتار آگاهانه. ترکیبی از ارزش کنونی و سیستم اعتقادی ما است اگر چه ما از تاثیر آن بر تصمیم گیری های خود خبر نداریم. علت وجود کودک درون این است که وقتی ما کوچک بودیم قوانین خانوادگی ما ایجاب می کرد که ما به عنوان یک خانواده شاد و سالم خود را نشان دهیم بنابراین ما کودک درون خود را تحت فشار قرار می دادیم تا مسوول تر، جدی تر و موفق تر به نظر برسد.
از بزرگ شدن در یک خانواده معیوب، بلوغ عاطفی از رشد بازمی ماند و موجب ناتمام ماندن کار کودک درون می شود. همین مساله موجب می شود اشخاص سریع رشد کرده و تبدیل به بزرگسالان کوچکی شوند و بیش از حد مسوول یا ایده آلیست شده و از لحاظ عاطفی آسیب پذیر شوند.
● مشاهده کودک درون
برای اینکه کودک درون خود را شناسایی کنید، خود را در موقعیتی آرام قرار داده و چشم هایتان را ببندید. ۳۰ دقیقه خود را کودکی بین ۳ تا ۸ سال تصور کنید، خود را در شکل این کودک و ابتدا در تبادل با اعضای خانواده و سپس در ارتباط با همبازی هایتان که در همسایگی یا مدرسه شما هستند، ببینید. توجه کنید چگونه به اعضای خانواده عکس العمل نشان می دهید و با دوستان و همبازی های خود کنار می آیید و ببینید از بازی با آنها لذت می برید؟
سرانجام خود را در محیط خانواده تصور کنید. آیا شما شاد، پرانرژی و هیجان زده هستید و از زندگی لذت می برید؟ آیا شما جدی، غمگین و ناامید از زندگی هستید؟
اگر کودکی غمگین و جدی هستید، سعی کنید آخرین تجربه شادی را که به عنوان یک کودک داشتید، به یاد آورید. این آخرین خاطره از شما به عنوان کودک شاد «کودک درون» است که در درون شما وجود دارد تا از عهده استرس برآید.
حال که کودک درون خود را شناختید، بهتر است از برخی نتایج منفی سرکوب کودک درون نیز آگاهی یابید. وقتی ما به عنوان یک بزرگسال سعی می کنیم نیازها و علایق کودک درون را سرکوب کنیم، هرگز یاد نمی گیریم چگونه بازی کنیم و خوش باشیم، چگونه آرامش یابیم و استرس را در زندگی کنترل کنیم و چگونه از زندگی قدردانی کنیم. در واقع بیشتر کار می کنیم تا زندگی کنیم. ما می توانیم به کودک درون خود بگوییم در زندگی خیلی جدی، سخت گیر و انعطاف ناپذیر نباشد، به اشتباهاتش بخندد و سعی کند از چیزهای کوچک در زندگی لذت ببرد. برای لذت بردن از زندگی می توانید وقت خود را بیشتر در طبیعت سپری کنید و سعی کنید افکار و احساسات مثبت را در ذهن خود پرورش دهید.
انواع کودک درون
ما ۲ نوع کودک درون داریم؛ کودکسازگار و کودک طبیعی. اما کودک سازگار اصلا چیز خوبی نیست چون که کاملا تحت تاثیر والد است؛ یعنی نوعی از کودکیکردن که والدین آدم دوست دارند و کاملا تحت سلطه است. یادتان باشد که کودک طبیعی کاملا شاد و سرحال و بشاش است و اگر هم پرخاشگری میکند، بههرحال خودش است اما کودک سازگار فقط دارد دیکته والدین خودش و جانشینان والدیناش در اجتماع ( از معلم گرفته تا همسر) را اجرا میکند و فقط هدفش مقبولبودن است.بالغ درونبخش بهاصطلاح عاقل شخصیت ماست؛ بخشی که تصمیمهای منطقی میگیرد، با دیگران رابطه محترمانه برقرار میکند و کلا واقع گراست. ما اوقاتي که داریم مثل بچه آدم یک بحث منطقی را با دیگران راه میاندازیم، به بخش بالغ درونمان راه دادهایم.
آدمهایي که به منطقی بودن مشهور هستند، به بالغ درونشان خیلی راه میدهند. والد درون هرچه پیشداوری، تعصبات و باورهای خشک در کله مبارک شماست، براي همین والد درونتان است. تمام باید و نبایدها و دستورالعملهای بیچون و چرای وجودتان از جانب والددرون صادر میشود.
والد درون هم در رابطه با خود آدم و هم در رابطه با دیگران ۲تا کار میتواند انجام دهد؛ اولی این است که کنترل کند؛ یعنی اینکه هی به آدم سخت بگیرد، اذیت کند و گیر بدهد. اما والد دوم برعکس است؛ یعنی اینکه از تو و تصمیماتات حمایت كرده و تو را نوازش میکند. كودك، بالغ و والد در رابطههاي اجتماعي حالا سؤال این است که این کودک، بالغ و والد به چه دردی میخورند.
اولی این بود که بعضی از انواع شخصیت را میتوان با آن توجیه کرد. دوم اینکه کلا اریک برن میگوید آدم بهتر است در شرایط مختلف به تمام جنبههای شخصیتاش راه دهد و سوم هم اینکه این سه بخش از شخصیت میتواند ما را در درک روابط انسانی کمک کند. چطور؟ اریک برن میگوید وقتی که ۲ تا آدم رو بهروی هم قرار میگیرند، انگار دو شخصیت ۳ بخشی روبهروی هم قرار گرفتهاند. هر کسی یک جنبه از این سه بخش را وارد رابطه میكند. او میگوید ما در سادهترین شکل میتوانیم ۶ نوع رابطه اجتماعي داشته باشیم۱- کودک – کودک وقتی که شما دارید با دوستان آب بازی میکنید ، وقتی که شروع میکنید به تعریف جوک و اساماس خواندن برای همدیگر و وقتی با هم شوخیهای پاستوريزه میفرمایید، دارید وارد يك رابطه کودک – کودک میشوید. ۲- بالغ – کودک این هم وقتی است که یک طرف رابطه دارد با منطقاش حرف میزند و میخواهد تصمیمات منطقی بگیرد اما طرف مقابل هی میخواهد قضیه را عاطفی کند و با گریهکردن و لوسبازي و نازکشیدن، بازی را به نفع خودش تمام کند.
۳- بالغ – بالغ در اين رابطه هم ما و هم طرف مقابلمان منطقي هستيم و همه چيز مطابق منطق پيش ميرود و عاطفه دخالتي در رابطه ندارد. مثلا وقتي كه ما با استادمان در مورد يك مفهوم آماري حرف ميزنيم ، احتمال دارد اين بازي را راه انداخته باشيم.
۴- والد – کودک تا حالا هر دو طرف بخشهای مشابه شخصیتشان را میگذاشتند وسط اما امان از وقتی که یک نفر یک بخش از شخصیتاش و دیگری یک بخش دیگر را میآورد توی میدان. در رابطه والد- کودک، یک طرف رابطه، نقش پدر و مادر را بازی میکند و نفر دیگر میرود در لاک کودکیاش. در بدترین حالتش (و متاسفانه رایجتریناش) والد جنبه سختگیرش را میآورد وسط و هی امر و نهی میکند و کودک بخش سازگارش را و هی میگوید (چشم، چشم، شما درست میفرمايید).
اما رابطه والد- کودک همیشه اینقدر هم وحشتناک نیست؛ کافی است که والد جنبه حمایتگرش را وارد کند و (کودک) طرف مقابل، خودش را لوس کند.
در این حالت چیزی شکل میگیرد که (اریک برن) اسمش را گذاشته (نوازش) و معتقد است که همه ما آدمها به نوازشکردن و نوازششدن احتیاج داریم. ۵- بالغ – والداین رابطه هم خیلی رایج است؛ یعنی وقتی یک طرف دارد با منطق رفتار میکند یا حرف میزند اما طرف مقابل شروع میکند به انتقادهای سختگیرانه، خنديدن و مسخرهکردن و هرهبازی. مثلا تصور کنید یک نفر دارد سخنرانی میکند که یک دفعه یک نفر از وسط جمع شروع میکند به بلند بلند خندیدن و انتقادکردن و مسخرهکردن سخنران.
۶- والد – والد در بازی والد- والد هر دو طرفمان میخواهیم ژست یک بزرگسال چیزفهم را بگیریم. اگر والد حمایت کنندهمان وسط باشد، مثالش میشود حرف زدن درمورد آب و هوا و تایید همدیگر و گفتن (به به! به به!) به هم. اما خدا نکند والد کنترلکننده بیاید وسط؛ آن وقت است که دعوا شروع میشود و هرکس میخواهد حرفهای خودش را به کرسی بنشاند.
آشتی با کودک درون
آشنایی با موضوع کودک درون و چگونگی برقراری ارتباط با آن، از جمله مباحثی است که به تازگی مورد توجه روان شناسان قرار گرفته است.مطلب زیر مقاله جالبی در همین رابطه به قلم خانم دکتر شهربانــو قهاری است که در سی امین شماره ماهنامه کودک به چاپ رسیده و با اندکی تلخیص و تغییر ارائه می شود.
تحلیلگران رفتار متقابل میگویند: «هرکس در واقع سه نفر است». منظور تحلیلگران رفتار متقابل، این است که مردم به سه شیوه میتوانند عمل کنند، به شیوه والد، به شیوه بالغ و به شیوه کودک. این سه شیوه رفتار ساختار رفتاری فرد را تشکیل میدهند.
▪ والد: مجموعهای از عقاید ضبط شده و پیش داوریهاست. کسی که در حالت والد به سر میبرد. مثل پدر و مادرش یا اطرافیانش مسائل را میبیند و مثل آنها احساس و رفتار میکند.
▪ بالغ: کامپیوتر انسان است و بر مبنای اطلاعاتی که در خود اندوخته است، عمل میکند و طبق برنامه منطقی خویش، محاسبات را انجام میدهد. بالغ، عاری از هیجان است و کاملاً منطقی است.
▪ کودک: وقتی در این حالت هستیم، نه تنها بچگانه رفتار میکنیم بلکه واقعاً بچه میشویم. در این حالت درست مثل بچهها رفتار میکنیم و دنیا را مثل بچهها میبینیم و به دنیا همچون کودکان واکنش نشان میدهیم. در حالت مذکور مثل بچة سه، پنج یا هشت سالهای میشویم که فقط عضلات و استخوانهایش بزرگ شدهاند. وقتی کودک درون ما متنفر، عاشق، بازیگوش و خودانگیخته است، به آن کودک طبیعی یا شازده کوچولو میگویند. اما وقتی که متفکر و خلاق و خیالپرداز است، به او کودک شهودگرا یا پروفسور کوچولو میگویند. وقتی هم ترسو، گناهکار یا خجول است، به او کودک سر به راه یا قورباغه میگویند.
در مجموع کودک، در تحلیل رفتار متقابل منبع خیر است و یگانه منبع خلاقیت، سرگرمی و تولید و یگانه منبع تجدید و نوسازی زندگی است.
گرچه نمیتوان گفت که یکی از جنبههای شخصیت مهمتر از دیگری است، چون هر سه حالت فوق لازم و ضروری هستند، اما کودک، آن بخش از شخصیت است که واپس زدن و خفه کردن آن نه تنها نشاط و شادابی را از فرد میگیرد، بلکه فرد را در معرض انواع اختلالات جسمانی و روان پزشکی قرار میدهد. در قسمت زیر با تکنیکهایی آشنا میشوید که میتوانید به کمک آن، کودک درون خود را زنـــده و ســرحال نگه دارید و بدین ترتیب شادابی، طــراوت و خود انگیختگی خود را حفظ کنید.
● کودک درون کیست؟
کودک درون، کودک خردسالی است، در درون شما که مایل است مراقبت شود، تغذیه شود و دوست داشته شود. این کودک خردسال که از دوران کودکی با شما بوده، هنوز هم به عنوان یک کودک در درون شما باقی مانده است.
کودک کوچولو و شیطان درون شما رام و کنترل شده است. او مجموعهای از هیجانات و احساساتی است که شما در درونتان دارید و آنها را کنترل میکنید. همه این هیجانات و احساسات خوشایند و ناخوشایند، کودک درون شما را تشکیل میدهند.
کودک خلاق، احساساتی، هنری و خیال پرور درونتان که در طول زمان توسط شما و محیط شکل گرفته، و کنترل شده است، همچنان به حالت اولیه خود که کودکی سرشار از انرژی، هیجان و شیطنت است وجود دارد و نیازمند آزاد شدن است. وقتی کودک درونتان مورد بیتوجهی، غفلت و بدرفتاری قرار میگیرد، وقتی از ارضای خواستههایش جلوگیری میشود، وقتی صدمه میبیند، وقتی خود را در لایهای از نقاب میپوشاند و از دید دیگران مخفی میسازد، وقتی وجود او را انکار میکنید و نادیده میگیرید (احساسات خود را از انکار میکنید و نادیده میگیرید)، این کودک خردسال جایی در زیر سطح روان شما پنهان میشود و با این کار احساسات نگرانی، اضطراب، ترس و افسردگی را در شما ایجاد میکند.
گرچه ممکن است آن را فراموش کرده باشید و نسبت به وی بیتوجه باشید، ولی او در درونتان حضور دارد و بیتوجهی و کم محلی شما را با لجبازی پاسخ میدهد. اگر به او توجه کنید و با او مهربان باشید، میداند چگونه شما را سرگرم کند، چگونه از زندگی لذت ببرد و چگونه بازی کند. اگر او را دنبال کنید، میتواند به شما کمک کند تا از خستگی روانی در زندگی پیشگیری و استرس را در زندگیتان کنترل کنید. اگر توجه و مراقبت لازم از او به عمل آید، میتواند دوست واقعیتان باشد و مانند یک بزرگسال در کنارتان قرار گیرد. خشکی و جدیت بیش از اندازه را از شما بگیرد و شما را لطیفتر کند، به شما کمک کند تا بر ترسهایتان غلبه کنید، انعطافپذیر باشید و تغییرات لازم را در زندگیتان ایجاد کنید. کوچولوی درون شما نیازمند مراقبت، حمایت، تأیید و شفاست و شما برای این کار به ابزار زیادی احتیاج دارید.
● نشانههای مناسب
وقتی کودک درون شما فعال میشود، بیتردید احساسات و هیجانات را تجربه میکنید:
▪ زمانی که در بازی یا سرگرمی غرق شدهاید، زمانی است که کودک درونتان در شما فعال شده است.
▪ زمانی که با تماشای یک فیلم یا دیدن یک نمایش تلویزیونی گریه میکنید.
▪ زمانی که با کودکان خوش و بش و بازی میکنید.
▪ وقتی از بازی کردن با اسباب بازی کودکان لذت میبرید.
▪ زمانی که برنامههای کودکان و کارتونهایی را که برای آنها ساخته شده است، نگاه میکنید، مجذوب میشوید و لذت میبرید.
▪ زمانی که برای چیزهایی که در گذشته داشتهاید و آنها را از دست دادهاید، گریه میکنید و دچار سوگ میشوید.
▪ زمانی که میخواهید توجه بزرگترهای خانواده یا فامیل را جلب کنید و از محبت آنان برخوردار شوید.
▪ زمانی که به خواندن کتابهای کودکان میپردازید، فیلم تماشا میکنید و یا آلبوم عکسهای دوران کودکیتان را نگاه میکنید.
▪ زمانی که ادای دختر یا پسر کوچولویی را درمیآورید، مانند آنها حرف میزنید و احساسات شدیدی را مانند گذشته تجربه میکنید.
● علاقهمند به شنیدن چه چیزهایی است؟
او مایل است که به او بگویید:
▪ دوستت دارم، مواظبت هستم و تو را همان طور که هستی میپذیرم.
▪ از این که تو را دارم، بسیار مغرور و مفتخرم، تو همه چیزی هستی که دارم.
▪ خیلی خوشحالم از اینکه کودکم هستی.
▪ تو بسیار زیبا و جذاب هستی، عزیزم.
▪ تو فوقالعاده و بینظیری.
▪ تو هنرمند و خلاقی.
▪ تو توانمند و پرتلاشی.
▪ متأسفم از اینکه به تو آسیب رساندم.
▪ متأسفم از اینکه به تو بیتوجهی کردم، تو را نادیده گرفتم.
▪ متأسفم از اینکه فراموشت کردم.
متأسفم از اینکه تو را به عنوان یک کودک آنطور که بودی، نپذیرفتم و انتظار داشتم به سرعت رشد کنی و بزرگ شوی.
▪ تو میتوانی از این به بعد به من اعتماد کنی، و من بیتردید از تو مراقبت خواهم کرد.
▪ میتوانی به من اعتماد کنی و هر طور دلت میخواهد باشی (خودت باشی).
▪ میتوانی به من اعتماد کنی، من در برابر هر رنج و آسیبی از تو مراقبت خواهم کرد.
▪ ما برای رسیدن به سلامتی و رشد شخصیتی باهم همکاری خواهیم کرد.
▪ ما برای دستیابی به شادی و لذت بیشتر باهم همکاری خواهیم کرد.
● پیامدهای منفی
وقتی در مقام یک بزرگسال، تمایلات، خواستهها و نیازهای کودک درون را سرکوب میکنید، در معرض خطرات زیر قرار میگیرید:
▪ هرگز یاد نمیگیرید چگونه احساس طبیعی داشته باشید.
▪ هرگز یاد نمیگیرید چگونه بازی کنید و لذت ببرید.
▪ هرگز یاد نمیگیرید چگونه آرام باشید و استرسهای خود را کنترل کنید.
▪ هرگز یاد نمیگیرید چگونه از زندگی لذت ببرید و فقط خودتان را در کار غرق میکنید.
▪ با خودتان خیلی جدی حرف میزنید.
▪ از اینکه به اندازه کافی «خوب نیستید» احساس گناه میکنید و برای اینکه کمتر دچار احساس گناه شوید، خود را در کار غرق میسازید.
▪ از بودن در کنار خانواده و کودکانتان لذت نمیبرید.
▪ نسبت به افـــرادی که از زندگی لـــذت می برند، به اندازه کافی سرگرمی دارند و میدانند چگونه بازی کنند، بدبین میشوید.
▪ از صمیمی شدن با دیگران میترسید، بنابراین از آنها فاصله میگیرید و منزوی میشوید. به علاوه میترسید که در ارتباط با مردم بیکفایت و نابهنجار ارزیابی شوید.
دکتر شهربانو قهاری – روزنامه اطلاعات
سلامت