به راستی اگر بخواهیم از دریچه چشم كودكان به مرگ نگاه كنیم آن را چگونه میبینیم؟ متأسفانه از آنجا كه بچهها همانند بزرگسالان توانایی به كلام درآوردن فكر و احساسشان را ندارند، كار برای ما اندكی مشكل میشود و ما باید از زوایای مختلف به افكار و ذهنیات آنها پی ببریم. در این جا ما با دو مسئله مواجه هستیم:
الف) درك بچهها از مرگ چگونه است؟ آیا كودك یك ساله چیزی از مرگ مادرش میفهمد؟ او سوگ را چگونه میگذراند و چه علائمی از خود بروز میدهد؟
سن 0 تا 2 سالگی :
طبق نظریه جان بالبی (John Bowlby) انتظار داریم بچهها مراقبتی قابل پیشبینی را از واكنشهای رفتاری و هیجانی نسبت به فقدان والد از خود بروز دهند كه شامل سه مرحله است:
یك: اعتراض
مرحلهای كه با اضطراب جدایی از والد همراه میباشد. كودك به وضعیت موجود معترض است، گریه میكند، خواستار برگشت مادر است و به روشهای مختلفی متوسل میشود تا دوباره به مادر ملحق شود.
دو: نومیدی
گاهی این مرحله را مرحله سوگ یا داغدیدگی نیز مینامند. در این شرایط كودك یك اشتغال ذهنی مداوم و طولانی با بازگشت مادر دارد در حالیكه از این بازگشت نومید است. ظاهری غمگین دارد و زود زیر گریه میزند.
سه: انزوا
كودك منزوی و گوشهگیر است و از نظر هیجانی از مادر جدا شده است. موارد فوق نشان میدهد برخلاف نظریات قدیمیتر روانپزشكی، كودكان حتی در این دوره سنی نیز سوگ را تجربه میكنند و از دست دادن شی محبوب برای آنها همراه با پاسخهای هیجانی و رفتاری است كه از طریق آنها میتوان این موضوع را فهمید كه گرچه كودك توانایی بیان نمودن افكارش را ندارد ولی نبود مادر را میفهمد و از آن اندوهگین و ناراحت است.
سن 2-7 سالگی:
در این مرحله سنی و رشد شناختی، كودك فكر میكند مرگ یك پدید گذرا، موقتی و قابل برگشت است. مثل مسافرتی كه بازگشت دارد، چیزی شبیه خواب. كودك اینچگونه فكر میكند كه بعضی از عملكردهای انسان مثل تفكر و احساس، پس از مرگ ادامه مییابد. ممكن است بیندیشد كه تفكر و اعمال او باعث مرگ عزیزش شده و مسئول آنچه در پیرامونش اتفاق افتاده میباشد، به همین دلیل احساس گناه و ترس از كیفر و مجازات پیدا میكند. طبیعی است كه این مسئله برخاسته از تفكر ویژه این مرحله سنی است كه كودك بین دو واقعهای كه همزمان رخ میدهد رابطه علت و معلولی برقرار میكند (تفكر جادویی). مثلاً اگر كودك طی مشاجرهای به خواهر یا برادرش گفته باشد كه وی را دوست ندارد و آرزو دارد كه او بمیرد و تصادفاً نیز چنین اتفاقی رخ دهد، كودك فكر میكند حرف و عمل او باعث مرگ خواهرش شده است. كودك ممكن است فكر كند مرگ شبیه خواب است و این مسئله شاید ترس از خواب و تاریكی را در كودك ایجاد كند، بنابراین لازم است در این مورد به كودك اطمینان خاطر داده شود. در این مرحله، كودكان تخمین نادرستی از عمر و زندگی بشر دارند. مثلاً ممكن است فكر كنند انسانها خیلی طولانی حتی بیشتر از 150 سال عمر میكنند. یك كودك 5 ساله نمیفهمد كه مرده دیگر بر نمیگردد در نتیجه ممكن است بخواهد نامهای را دیكته كند تا برای شخص مرده فرستاده شود. در این سن كودكان معمولاً در بیان احساسشان مشكلی ندارند و آن را راحت و روشن بیان میكنند گرچه حقیقتاً ماهیت مرگ را نمیفهمند.
ب) ما به عنوان یك بزرگسال مرگ را چگونه برای كودكان در سنین مختلف رشد تعریف كنیم؟ به كار بردن چه كلمات و جملاتی بهتر است؟ چه چیزهایی را نباید بگوییم؟ و در برابر سوالاتی كه پاسخش را نمیدانیم چه باید بكنیم؟
1- در پاسخ به سوالات كودك در مورد چگونگی اتفاق و ماهیت مرگ نباید داستان پردازی كنیم یا اطلاعات مبهم و پیچیده به كودك بدهیم. اطلاعاتی كه از حوزه درك كودك خارج است او را گیچ و پریشان میكند. باید به شكلی ساده و همراه با صداقت سوالات وی را پاسخ دهیم. البته در توضیح مرگ حتماً مرحله رشد شناختی كودكان را درنظر میگیریم. یكی از متخصصین پیشنهاد میكند كه در مورد تعریف مرگ به سادگی بگوییم: او فوت كرد، یعنی بدنش دیگر كار نمیكند، یعنی نمیتواند غذا بخورد، راه برود، فكر كند، احساس كند، خیلی ناراحت كننده است ما او را خیلی دوست داشتیم و … ما میتوانیم مراسمی بگیریم و در این مراسم از او خداحافظی كنیم و …
2- حقایق را به كودك بگوییم و از دروغ اجتناب كنیم. مثلاً در صورتی كه گربه فرزند ما زیر ماشین رفته و مرده است به جای آنكه بگوییم: نمیدانم، من خبر ندارم چی شد، شاید همین اطراف باشد، شاید برگردد، به یك خواب عمیق رفت و … بهتر است واقعیت را توضیح دهیم كه گربه تو چگونه مرد، كجا آسیب دید و ما پس از آن چه كردیم؟ برای زنده ماندنش تلاش كردیم ولی تلاش ما نتیجهای نداد …. او را در گوشه باغچه خاك كردیم و…
3- اجازه بدهید بچهها بدانند فرد در گذشته دیگر به زندگی باز نخواهد گشت اما ما او را فراموش نمیكنیم و در خاطر ما خواهد ماند.
4- اجازه دهید بچهها آزادانه و راحت حرف بزنند، صحبت كنند و سوالات خود را مطرح كنند. از پرسش كودكان نترسید، پاسخ هر سوالی را كه نمیدانید به راحتی بگویید كه نمیدانم ولی میتوانیم از فرد دیگری بپرسیم. مطمئناً ما پاسخ همه سوالات را نمیدانیم ممكن است در پاسخ به بعضی سوالات مانند ماهیت و چگونگی مرگ كه نیاز به رشد تفكر انتزاعی دارد بگویید چیزهایی هست كه وقتی بزرگ شدی میفهمی.
5- اجازه دهید بچهها احساسات خود را بیرون بریزند و آنها را به كلام تبدیل كنند. من ناراحتم، غمگینم، گریهام میگیرد،احساس تنهایی میكنم،میترسم كه پدرم را نیز از دست بدهمو….
6- اجازه منحصر به فرد بودن را به كودكان بدهید. هر كودكی با كودك دیگر فرق میكند،هر كودكی به روش خاص خودش سوگواری میكند و به شیوه خویش با مرگ روبرو میشود. یك نفر ممكن است بخواهد مكان كوچكی را برای یادآوری و سوگواری عزیزش اختصاص دهد، دیگری ممكن است بخواهد شعری در این زمینه بسازد، یك قطعه موسیقی بنوازد یا گلی برای او بكارد شاید كودكی دوست داشته باشد عكس عزیز از دست رفته را بالای تخت خوابش بگذارد، دیگری از خاطرات او صحبت میكند، یكی در تنهایی و خلوت میگرید، احساسش را مینویسد و ….
7- اجازه دهید بچهها به نحوی كه دوست دارند در مراسم شركت داشته باشند: عكس بابا را اینجا بگذاریم …. عصا و كلاه پدربزرگ را نگه داریم… زنگوله گربهام را اینجا آویزان كنیم، اینجا خاكش كنیم و….
8- احساسات خود را نشان دهید و از آشكار كردن اندوهتان نترسید. اگر ناراحتیم و میخواهیم گریه كنیم چرا این كار را نكنیم؟ پیام ما به كودك این است كه مرگ قابل انكار نمیباشد بنابراین آنها نیز مرگ را انكار نخواهند كرد و خود را در این اندوه تنها نخواهند یافت.
9- از احساسات مختلف كودكان آگاه باشید و آنها را بپذیرید، مانند احساس خشم، گناه، غم، انكار و بیتفاوتی و ….
10- میتوانید اجازه دهید كودك جسد و چنازه شخص یا حیوان مرده را ببیند در صورتی كه آسیب و تغییر فیزیكی شدید در آن رخ نداده نباشد و خود كودك نیز مایل به این كار باشد.
11- اجازه دهید كودكان در مراسم سوگواری شركت كنند و راجع به مراسم نظر بدهند.
12- از مناسك و آداب و رسوم برای حل سوگ استفاده كنید. مثل كشیدن نقاشی، نوشتن خاطرات، نگهداشتن اشیاء و یادگاری از شخص مرده، جمعآوری عكسهای او و….
13- برای سوگواری و انجام آن (قبرستان،خاك كردن حیوان خانگی كودك در گوشه حیاط یا باغچه و ….) مكانی را مشخص كنید.
چگونه به سوالات بچهها در مورد مرگ و سوگ پاسخ دهیم؟
ذهن خلاق كودكان در برابر هر پدیدهای با سوالات گوناگون دست وپنجه نرم میكند و مرگ به عنوان مهمترین حقیقت زندگی از این قاعده مستثنی نیست. پرسشهای كودكان را میتوان به چند دسته كلی تقسیم كرد:
1- سوالاتی از خدا : مثل اینكه چرا مادر مرا كشتی؟ چرا مادر مرا از من گرفتی؟ ممكن است سوالاتی از این قبیل در ذهن كودك وجود داشته باشد اما به علت ترس و احساس گناه آنها را بیان نكند، در نتیجه منجر به خشم پنهانی نسبت به خدا گردد. چون این فكر یا سوال بیان نمیشود قاعدتاً برخوردی جهت حل آن نیز صورت نمیگیرد بنابراین ممكن است سالها احساس خشم و گناه با كودك باقی بماند. بهترین كار در این مورد آن است كه اجازه حرف زدن و بیان كردن احساس را به كودك بدهیم و با جملهای كه نشان از همدردی دارد احساس او را به وی برگردانیم. مثلاً به نظر میرسد از خدا عصبانی هستی؟ سپس راجع به این خشم صحبت كنیم. از او بخواهیم صحنه مرگ را تجسم كند، اتفاقاتی را كه در آن لحظه رخ داده و عواملی را كه به مرگ منجر شده بازگو كند، حتی میتواند تصاویری از آن موقعیت بكشد. میتوانیم از طریق بازی با كودك به او این اجازه را بدهیم كه احساس و حرفش را مطرح نماید. بدین صورت كودك میفهمد دقیقاً چه رخ داده است: تقصیر خدا نیست، تقصیر هیچ كس نیست. به هیچ وجه در مقابله با اولین كلمات كودك با برخوردها و صبحتهایی چون موارد زیر راه بروز احساس او را نبندیم و آن را تبدیل به یك تعارض نكنیم این چه حرفیست كه تو میزنی؟ گناه دارد. میدانی این حرف یك گناه بزرگ است؟ با چنین كلماتی نه تنها خشم كودك را فرو ننشاندهاید، بلكه در او احساس گناه نیز به وجود آوردهاید و كودك را میان احساسات متتناقص سرگردان كردهاید.
2- سوالاتی درباره شخص مرده : موقعی كه میمرد چه فكری داشت؟ آیا به من فكر میكرد؟ آیا درد میكشید؟ آیا خیلی جان دادنش سخت بود؟ آیا دكتر گفت كه او خیلی رنج برده؟ آیا دكتر میگفت كه ….. آیا شما مرگ او را دیدهاید؟ در آن لحظه چه حرفی زد؟ راجع به من هم حرفی زد؟ از دست من ناراحت نبود؟ حقیقت این است كه گاهی بچهها اوضاع را بدتر از آنچه واقعاً رخ داده تصور میكنند. بهتر است به كودكان اجازه دهیم سوالاتشان را بپرسند و فكر نكنیم پرسش و پاسخ دادن در این باب باعث میشود كودك به مرگ عزیز از دست رفته بیشتر فكر كند و افسردهتر شود. باید شرایطی را فراهم كنیم كه كودك تمام احساسات و اندیشههای درونیاش را كه گاه با گناه، گاه با ترس، و گاه با شرم….. همراه است بیرون بریزد. در این گونه موارد معمولاً پرسش او را به خودش بر میگردانیم: تو فكر میكنی مادر موقع مرگ چه حالتی داشت؟ به چه فكر میكرد؟ چون اكثراً سوالات كودك برخاسته از فكری است كه آن را به طور غیرمستقیم بیان میكند و در جستجوی اطمینانیابی و همدردی است. تا زمانی كه از وی نخواهیم افكارش را مطرح كند نمیدانیم از چه رنج میبرد و قاعدتاً نمیتوانیم به وی كمكی كنیم. میتوانیم به او بگوییم سوالاتش را بنویسد یا از كسی كه در لحظه مرگ حضور داشته برای پاسخ كمك بخواهد. ممكن است كودك چنین چیزی در ذهنش باشد: تصور میكنم آن لحظه خون زیادی از او رفته و خیلی درد داشته، آیا از دست من ناراحت بود؟ آخر روز قبل از مرگ كاری از من خواسته بود كه انجام نداده بودم. واقعاً ممكن است كودك در ذهن تصویری به مراتب بدتر از آنچه در حقیقت رخ داده داشته باشد.
3- سوالاتی در مورد فراموش كردن یا نكردن شخص مرده : آیا من مادرم را فراموش میكنم؟ آیا روزی فرا میرسد كه قیافه او از یادم رفته باشد؟ آیا صدای او را فراموش میكنم؟ بچهها میترسند و متنفرند از اینكه یك روز عزیز از دست رفتهشان را فراموش كنند و سعی میكنند صدا، حالت چهره، لبخند، طرز راه رفتن، نشستن، برخاستن و حركات او را مرتب به یاد بیاورند. ناراحتند كه چرا صدای او را در ذهنشان نمیشوند. بدترین كار این است كه واكنش و پاسخ ما یكی ازموارد زیر باشد: – عزیزم گریه نكن یه روزی همه چیز یادت میره، همه چیز فراموشت میشه و حتی یادت نمییاد مامانت چه شكلی بوده. یا برای بچههای بزرگتر بگوییم: زمانی میرسه كه سال به دوازده ماه حتی یادت نمییاد كه مادری هم داشتی و سالی یكبار هم سر خاكش نمیری، خیلی زود عادت میكنی. گرچه ممكن است مسئله فوق یك واقعیت باشد ولی در مرحله حاد سوگ یك واقعیت غیرقابل قبول، زجرآور و گناه آلود برای كودك است كه به خاطر آن خود را مستوجب تنبیه و مجازات میداند.
جمع كردن وسایلی كه یادآور خاطرات شخص مرده است
گاهی ما فكر میكنیم با جمع كردن لباسها، وسایل شخصی، آلبوم عكس و فیلمهایی كه مربوط به عزیز از دست رفته است باعث میشویم كودك كمتر در معرض محركات دردناك قرار بگیرد و زودتر همه اتفاقات را فراموش كند. ولی واقعیت این است كه وقتی كودك مدام از این ترس آزار میبیند كه مبادا به فراموشی برسد چرا ما باید با عملكردمان این ترس را تشدید كنیم؟ باید آنچه را كه كودك مایل است از وسایل عزیز از دست رفته نگه دارد، در اختیار او بگذاریم. برای كاستن احساس فراموشی میتوانیم آلبومی از عكسهای او را در اختیار كودك بگذاریم. به او بگوییم میتواند از آشنایان و اقوام بخواهد اگر عكسی از عزیزش دارند برای او بفرستند، فیلم ویدئویی وی را نگاه كند، تصویر او را نقاشی كند، قاب عكسی از او بالای سرش، كنار تختش بگذارد، میتوانیم از خاطرات او برای كودك بگوییم و … اینها همه تكنیكهایی هستند كه كمك میكند ترس كودك از به فراموشی سپردن عزیز از دست رفته كاهش یابد.
4- سوالاتی در مورد اسرار و رازها : چرا هیچ كس راجع به پدرم با من صحبت نمیكند؟ چرا هیچ یادگاری یا عكسی از او نیست؟ چرا همه وسایلش را پنهان كردهاید؟ گاه رخ میدهد مرگ پدر یا مادر برای كودك در هالهای از ابهام باقی میماند و هیچكس، هیچ چیز راجع به عزیز از دست رفته برای وی نمیگوید. سوالات او همزمان با رشد شناختیاش با وی بزرگ میشود و یك كنجكاوی قوی در كودك شكل میگیرد كه مثلاً وقتی یكسال داشته و پدرش در جنگ كشته شده است چگونه این اتفاق رخ داده؟ كجا كشته شده، چه كسانی هنگام مرگ او حضور داشتهاند و یا اگر در زایمان وی مادر از دست رفته، دقیقاً چه پیش آمده؟ چقدر تلخ است كه كودك هم در سوگ طولانی عزیز از دست رفته در جا میزند و هم نمیتواند راجع به آن صحبت كند و از پرسیدن در مورد این موضوع منع میشود. اطلاعات ناقصی كه به طور كجدار و مریز، كودك از پیرامون خود گرفته، ممكن است منجر به شكلگیری هسته گناه، سرزنش خود، ترس و یا كنجكاوی عمیق شود. پاسخگویی با صداقت و گفتن حقیقت به كودك كمك میكند تا سوگ كودك به یك پدیده پیچیده و حل نشده تبدیل نگردد.
5- سوالاتی درباره حقایق موجود زمانی : وقتی پدرم مرد، واقعاً چه رخ داد؟ چه پیش آمد؟ چگونه كشته شد؟ چه كسانی او را كشتند؟ آیامیتوانم جائی را كه او در آن كشته شده ببینم؟
6- سوالاتی درباره اعتقادات رایج : مردم میگویند همیشه آدمهای خوب و جوان میمیرند؟ آیا معنایش این است كه من هم میمیرم؟ پدرم خوب است پس ممكن است پدرم نیز بمیرد؟ بدیهی است چنین نگرشی در كودك این وحشت را ایجاد میكند كه ممكن است در سن جوانی بمیرد. برای رفع این ترس باید راجع به چگونگی رخداد مرگ عزیز از دست رفته با وی صحبت كرد.
7- سوالاتی در مورد علت ناتوانی برای سوگواری كردن : چرا نمیتوانم گریه كنم؟ چرا اشكم در نمیآید؟ شاید ما ناآگاهانه پیامهایی را به كودك دادهایم كه مانع از بروز راحت احساسات و عواطف او شده است مانند: تو دیگه مرد شدی، مرد كه گریه نمیكند. تو باید قوی باشی و از مادرت مراقبت كنی،چون الان تو دیگر تنها كسی هستی كه با او زندگی میكنی، مادرت به تو نیاز دارد. پس باید قوی و محكم باشی. چه مسئولیت سنگینی را با همین جمله بر دوش كودك میگذاریم مسئولیتی كه توان سرافراز بیرون آمدن از آن بسیار بسیار مشكل و حتی غیر ممكن ست. مطمئناً كودك وقتی میبیند چنین توانی را ندارد، افسرده، مضطرب و خشمگین میشود.از سوی دیگر كودك ممكن است فكر كند قوی بودن یعنی گریه نكردن. در حالیكه وجود همزمان این دو با هم تناقض دارد. تشویق كودك برای نشان دادن هیجاناتش كمك میكند گریه پنهان و فرو خورده خود را آشكار كند.
8- سوالاتی در مورد نگرانی از مرگ اطرافیان : آیا تو هم میمیری؟ معمولاً بچهها پس از مرگ یك نفر راجعبه مرگ سایر عزیزان حساس و نگران میشوند. آنان ممكن است نگرانی خود را به صورت پرسشهای تكراری، مراقبت بیش از حد از والد بازمانده، تماس مكرر تلفنی از مدرسه باوی، جدا نشدن از وی و چسبندگی به او ….. نشان دهند. بهتر است به كودك بگویید: من سالم هستم، هیچ مشكل جسمی ندارم و نمیخواهم بمیرم، من هستم وهر زمان كه نیاز به كمك داشتی به تو كمك میكنم…..
9- سوالاتی در مورد افكار جادویی : آیا تقصیر من بود كه پدرم مرد؟ بچهها در مرحلهای از رشد شناختی خود بین دو پدیده كه همزمان رخ میدهد، رابطه علت و معلولی برقرار میكنند. به فرض اگر كودكی فكر نامطلوبی راجع به برادرش داشته باشد و در همان زمان برادرش كه سوار بر دوچرخه است زمین بخورد و زخمی شود، كودك میاندیشد كه فكر او باعث زمین خوردن و زخمی شدن برادرش شده است. همینطور اگر كودك قبل از مرگ عزیز از دست رفتهاش فكری داشته یا حرفی به وی زده (مثلاً تو را دوست ندارم، خدا كنه كه بمیری)، میاندیشد كه فكر یا صحبت او باعث مرگ مثلاً مادرش شده است و اگر چنین چیزی نگفته بود مادرش نمیمرد. با توضیح چگونگی مرگ میتوانیم این افكار و احساسات را در ذهن كودك تعدیل كنیم.
10- سولاتی در مورد بهشت : بهشت چیه؟ كجاست؟ چه شكلیه؟ بهشت شبیه چیه؟ میتوانیم كودك را تشویق كنیم در مورد بهشت متنی بنویسد یا نقاشی بكشد، این كار كمك میكند كودك افكار و احساسش را به نمایش بگذارد. لازم نیست راجع به چیزی كه نمیدانیم توضیحات مبهم و پیچیده به كودك بدهیم.
11- سوالاتی در مورد سلامتی : آیا شما سالم میمانی و در خطر نیستی؟ چه میتوانی بكنی تا خیالم راحت شود كه سالم میمانی؟ بچهها پس از مرگ یكی از عزیزان معمولاً نگران والد باقیمانده و افراد دیگر هستند. مثل كودكی كه پس از مرگ مادر اجازه نمیدهد پدر از منزل بیرون برود، میترسد او را نیز از دست بدهد یا مرتب از مدرسه به منزل زنگ میزند. در این موارد از كودك بپرسید كه پدر چه كند تا تو احساس آرامش و امنیت بكنی؟ از او بخواهیم احساسش را با نوشتن یا نقاشی نشان دهد و بالاخره به روش بارش افكار و برگرداندن پرسشهایش به خودش میخواهیم احساسات درونی خود را بیرون بریزد.
گردآوری : مرکز تخصصی ارتقا سلامت سایدا منبع : انجمن روانپزشکی کودک و نوجوان ایران